سلامی دوباره
دوستان خوبم
سلام
سلامی گرم بعد مدتها غیبت
این سلام اولین سلامم به وبلاگم در سال 1388 و اولین نوشته ام در وبلاگ در سال جدید است.
مدتی است با حضور در رشته و دانشگاه جدید و مطالعه مباحث تاریخی و فلسفی بیش از پیش احساس عجز مینمایم و حس میکنم هنوز چیزی نیاموخته ام.
روز گذشته این را در حالی با استادم در میان گذاشتم که چشمانم پراز اشک بود.
زمانی که بعد ارائه درس استاد تحسینم کرد به او گفتم لطفاً مرا تحسین نکنید چونکه حس میکنم چیزی برای تحسین ندارم و هنوز هیچ نیاموخته ام و از گذر زمان احساس وحشت میکنم چرا که حس میکنم هنوز اقیانوسی از آموختنی ها وجود دارد در حالیکه من از آن بی نصیبم.
استادم لبخندی زد و گفت:مریم زمانی انسان دانشجو شدن را آرزو میکند چون فکر میکند چیزی کسب خواهد کرد...بعد اقنا نمی شود یه مرحله استادیاری که میرسد احساس عجز میکند که باز هم چیزی نمیداند این عدم سیری حتی در دانشیاری هم به چشم میخورد و نهایتا در مرحله پروفسوری حس میکند خدایا من آیا چیزی میدانم.....؟؟؟؟یعنی هر چه قدر که علمش بیشتر میشود آنقدر احساس عجز میکند.
اما من هنوز در مرحله عجز یک دانشجو به سر میبرم.
روزهای بهار یکی از پی دیگری سپری میشوند و من هنوز با آماج تحول به مسیر خود ادامه میدهم و هر روز هروز بیشتر خودم را میبینم.
از این پس در وبلاگم سعی خواهم نمود تا آموخته هایم را با همگان به اشتراک بگذارم و در این میان از تمام عزیزانی که با نظرات و آموخته هایشان بر دانش من خواهند افزود و با انتقادهایشان مرا در مسیر صحیح آگاهی هدایت خواهند نمود تشکر نمایم.
خداوند همراهتان............