فردریش نیچه (قسمت دوم)
فلسفه تاریخ از دیدگاه نیچه
به نظر او تاریخ یک مسیر لاینقطع خلق کردن از گذشته به سوی آینده میباشد.
انسان تنها عنصر حاضر در این این زمان سه بعدی یعنی گذشته ،حال و آینده است.
بشر یک جاندار آگاه در تاریخ است و مرتباً در حال پیشرفت و نو شدن میباشد.
انسان در تاریخ یک عنصر خلاق،حقیقت جو ،نو گرا،و مرتباً در حال رشد و پیشرفت میباشد.
واژه ابر انسان در فلسفه نیچه مکرراً به چشم میخورد.
ابر انسان در نگاه او جنبه ارگانیک نداشته بلکه گزیده ایست از انسانهای بزرگ در عرصه تاریخ که از انها به عنوان مدلی در بیان مفهوم ابر انسان بهره میگیرد.
نیچه همیشه از انسانی سخن میگوید که مرزهای حیات را گذشته و تلاش در خلق زندگی بهتر را دارد.
او باور عجیبی بر تاثیر سخنان موجز دارد و مثل انچه که زرتشت عنوان کرده است سخنان موجز تنها برای خواندن نیست بلکه برای حفظ کردن و به خاطر سپردن است.
به نظرنیچه سیری همیشه مفهومی مورد طلب وآرزو و دست نیافتنیست.
در یکی از شعرهایش مینوسد:
همچون شعله ای از سیراب نشدن خودم را میسوزانم و نابود میکنم اما انچه به آن دست میابم آتش است و رهایی از آن خاکسترم میکند.
نیچه بر این باور است که انسان از زیستن و تکرار حیات مشابه آزرده است و همیشه بر خوشبختی حیوانات حسادت میورزد چرا که همچون آنها حیاتی بی رنج را آرزو میکند.
فراموش کردن واژه ای بیگانه برای اوست و هرگز ان را نیاموخته است در حالیکه حیوانات همواره فرای تاریخ حیات میگذرانند.
به نظر نیچه تنها مرگ است که فراموشی را به ارمغان می آورد.
انسانی که نتواند فراموش کند هیچ گاه به پیشرفت و رشد دست نخواهد یافت.
هر حرکتی وابسته به فراموش نمودن گذشته است.
ادامه دارد.............