فردریش نیچه (قسمت اول)
گذری کوتاه بر زندگی فردریش نیچه
نیچه در سال 1844 در خانواده ای پروتستان در پروس آلمان دیده به جهان گشود.
با تاثیر از فلسفه ترس و لرز کیر کگوارد(Kierkegoard) وارد مباحث فلسفه دینی شده و بعد ها دیالکتیک ایده الیسم مارکس و هگل را به دیالکتیک ماتریالیسم تغییر میدهد.
در طول دوره زندگی نیچه شاهد پیشرفتهای زیادی در حوزه علم و ادبیات و فرهنگ و هنر و تکنولوژی می باشیم که خلاصه وار میتوان به حضور نویسندگانی چون الکساندر دوما،ونگوک نقاش و اختراع توربین های آبی و امثال آن اشاره کرد.
خانواده نیچه مابین سالهای 1850 تا 1857 به نومبرگ مهاجرت نمودند.
نیچه پس از مدتی شروع به تحصیل در رشته الهیات نموده و آن را نیمه کاره رها میکند چرا که متعقد بود تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته که آن هم به صلیب کشیده شده است و به وضوح شاهد تفکر ابر انسان نیچه حتی در این مقوله میباشیم.
سپس نیچه شروع به تحصیل در حوزه فلسفه مینامید و خیلی زود فعالیت در دانشگاه را آغازمیکند.
او در سوئیس در حوزه فلسفه با درجه پروفسوری شروع به تدریس مینماید و پس از مدتی تبعه آن کشور میشود.
ده سال پایانی زندگی او به بیماری گذشته و بدون حاصل شدن هیچ بهبودی در سال 1900 چشم از جهان میبندد و خواهرش که پس از مادر وظیفه نگهداری و پرستاری از نیچه را بر عهده داشت شروع به انتشار کتابهایش مینماید.
نگاهی بر فلسفه نیچه
دیدگاه فلسفی نیچه کاملاً دیدگاهی مجادله گر میباشد.
از نظر او هر مجادله در حوزه عصر حیات بشر مجادله ایست که برای شخص خود مینماید و مکرراً شاهد این دیدگاه در فلسفه نیچه هستیم.
نیچه بسیار حقیقت گراست و به حقیقت بهای بالایی میدهد.
به نظر او دشمن اصلی حقیقت فریب دادن خودمان است کاری که به آن عشق میورزیم چرا که روحمان از آن لذت میبرد.
به نظر نیچه حقیقت چیست ؟
به نظر او حقیقت مادیست و مرتباً در جهت دوری از خرد میباشد.
به نظر او همه چیز درپیروی از اهداف خواسته ها و غرایز حیوانی شکل میگیرد.
نیچه انسان راوابسته به خواسته هایش تلقی مینماید.
به نظر نیچه پایه حیات ارگانیک تنها یک چیز و آن هم قوی و مسلط بودن است.
حیات به دیده او حالت گذر کردن را ندارد بلکه فرایندی در جهت ارتقا میباشد.
هیچ جانداری سعی به حفظ حالت فعلی خود ندارد بلکه میخواهد بهترو بهتر شود.
زندگی از منظر او یک مبارزه همیشگیست.برای ادامه حیات و مرتباً ارتقا یافتن و به سوی بهتر شدن حرکت نمودن قوی بودن یک اصل میباشد.
روح و بدن در باور نیچه مقوله های جدا از هم نبوده بلکه کاملاً در ارتباطی تنگاتنک با یکدیگرند.
از نظر او بشر تنها برای یادگیری و فلسفه بافی زندگی نمیکند بلکه برای زندگی کردن است که یاد میگیرد،فلسفه می آموزد و هنر ورزی مینماید.
تمام فرهنگهای غنی از تلاش انسانهای قوی و غنی به وجود آمده است.
انسان خالق است و در مسیر زندگی مدام در این جهت گام بر میدارد.
در دیدگاه او غقب گردی وجود ندارد هر انچه که هست از نو ساختن و از هیچ خلق کردن است.
به نظر او همیشه هنر یکی از مصداق های خلاقیت بشری به شمار می آید و هنرو فلسفه را از هم جدا نمیداند.
نیچه بر این باور است که همه انسانها پس از مرگ دوباره به دنیا می آیند و این بار حیات بهتری را تجربه خواهند نمود .
ادامه دارد...............