سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به دستهاتون روی صفحه کلید نگاه کنید

واپسین ساعات روز شنبه رو دارم سپری میکنم.

نمیدونم چرا اینقدر گرفته ام.

احساس خفگی میکنم.

شب بعد بیرون اومدن از خونه برادرم آرش بی مهابا اشک میریختم

با خودم فکر میکردم چرا؟

چرا اینقد ردارم فکر میکنم.چرا نمیتونم مثل همه راحت و بی خیال باشم.

چرا نمیتونم از کنار آدما به سادگی بگذرم.

نمیخوان منو ببینند......

نادر افرادی که منو میبنن و میفهمن ازم دورن.....

من بدم.......

واقعا نمیتونم بپذیرم که بشینم و راحت مسائل رو ببینم

نمیتونم ببینم عده ای عذاب میکشن

یک نفر مریضه....کسی که شاید هرکسی جای من بود بی اعتنا میگذشت از شنیدن این خبر

اما من نمیتونم

از اینکه به دلیل بیجنبگی و کم ظرفیت بودن انسانها نمیتونم کاری کنم عصبانیم.

آخه مگه فقط من باید همه چی رو ببینم

چرا من باید به همه چی فکر کنم

من نمیتونم مکار باشم

این چیزیه که در تربیت و ذات من گنجانده نشده

اما مدام با انسانهای مکار،حیله گر،طمعکار و چاپلوس روبه رو میشم که به خاطر منافعشون حاضرند که هر کاری بکنند

اما من نمیتونم.....

شاید لیاقت مومن  بودن رو نداشته باشم اما به این افتخار میکنم که نه تنها حق کسی رو نخوردم بلکه تا جائی که در توان داشتم سعی کردم به احقاق حق افراد کمک کنم

زمانی بود که به خداوند گله میکردم که چرا در یک رشته مالی تحصیل میکنم

چون از پول متنفر بودم

اما الان از خداوند شاکرم

چون تو زندگیم معنای واقعی پول رو حس کردم و شاید بتونم با آگاهی از مسائل مربوط به پول جلو خیلی بحرانها رو بگیرم

هنوز هم دارم آرمانی فکر میکنم

هنوز هم امیدوارم

نوشتن این دردها و گله ها آرومم میکنه

آدم محافظه کاری نیستم

انسان در این دنیا چیزی نداره که از دست بده

من همیشه شاکرم........

از همه چیز

صبح توی داروخانه که خرید میکردم وقتی به انگشتهای خانوم نسخه پیچ دقت کردم دیدم کاملا غیر طبیعی و بهم چسبیده ست

وقتی به ماشین رسیدم و دستهای خودم رو روی فرمون ماشین دیدم ناخود آگاه اشک ریختم

چرا نمی آئیم ببینیم این همه قشنگی وصف ناپذیری رو که خداوند به ما هدیه کرده؟!!!!

چقدر حرص،چقدر آز.......

به کجا داریم میریم......

مگه نمیدونیم آخرش قراره زیر خروارها خاک دفن بشم و بپوسیم

افسوس و صد افسوس که ما دانسته داریم خطا میکنیم

سعی میکنیم توجیه کنیم کارامونو..........

قبل رفتن کاملا عجیب شدم.

شاید این رفتنتم یک آغازه....

یک حرکت

من هیچ وقت نتونستنم تو سکون باشم

من تو سکون مرداب میشم

دوست دارم دریا باشم............

به دستهاتون روی صفحه کلید نگاه کنید ............

حتی این دستهایی که ندید میگیریمشون آرزوی خیلی آدماست