چرخش پره های تیز دارد
چند روزی است که ذهنم به شدت درگیر موضوعی جدید است.
فقط تنها چیزی که یادم میآید و مرتب زمزمه اش میکنم یک شعره:
فلک خوی بد چنگیز دارد
ز خونریزی کجا پرهیز دارد
مشو زنهار نزدیک سیاست
که چرخش پره ها ی تیز دارد
اتفاقاتی که من شاهد آن شدم مصداق همین شعر بود.
به هر حال با موضوعی که شاهد آن شدم فهمیدم که ما مثل مهره های یک شطرنج هستیم که یک حرکت میتونه بازی رو به نفع حریف تموم بکنه و این بردو باخت تاثیر به سزایی رو در سرنوشت خیلی های دیگه میتونه داشته باشه.
آنچه که حائز اهمیته اینه که ما باید با قاعده بازی کنیم،تقلب نکنیم و ساده نباشیم.
کاش چیزی به اسم ریا و حسد و دشمنی و حرص و آز وجود نمیداشت .
اما متاسفانه تمام اینها در بطن ما نهادینه شده است.
ما دیگه خودمون نیستیم.
بلکه خود ما بسته به دیگران شده ............
اما من نمیخواهم اینطور باشم.
من بارها گفتم که خود اینجوریم رو دوست دارم و کسانی رو هم که منو همین طور میپذیرن عاشقانه دوست میدارم.
دوستی دارم که داره مثل یک سالک به من یاد میده چطور زندگی کنم ، داره بهم عنصر محبت واقعی رو میشناسونه.
بادیدن چنین انسانهایی واقعا از خودم خجالت میکشم.
چطور کسی میتونه این قدر خالص و پاک باشه.
اما همین انسانهای خالص و پاک هم قربانی ریاو تزویر دیگران میشند.
آرزوی من خالص بودنه
پاک بودنه
اینه که بتونم موثر باشم
بتونم تغییر بدهم اونجه رو که میتونم
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
در مسیری که انتخاب کردم ممکنه شاهد مشکلات و سختی های زیادی بشم اما وقتی هدف رو میبینم دستم رو مشت میکنم و با اقتدار میکم که به اون خواهم رسید
کسانی رو میخواهم کنارم باشن که خالصند
تشخیص این خلوص کار آسونی نیست
شاید واسه همینه که روز به روز اطرافم خلوت تر میشه و سوراخهای غربالم ریز تر و ریز تر
دیدن باطن آدما کارمو سخت کرده
به روت میخندن اما در پس اون خنده شیطان کریهی رو میبنی و چقدر دردناکه مواجه شدن با حقیقت شیطانی این افراد
من تعلقات مادی خودم رو مدام کمترو کمتر میکنم
همیشه هم گفتم که کاش چیزی به عنوان پول وجود نمی داشت
کاش چیزی به اسم قدرت نبود
اما من نمیخواهم برده پول و قدرت باشم
من دوست دارم با انسانهایی باشم که تکلیفشون با خودشون روشنه و میدونن که از زندگی چی میخواهن
نه عده ای که ادعای سادگی و تواضع رو دارن اما وقتی به مرحله خاصی میرسن تجملاتی و مادی گرا میشن
من با آدمایی که با هر وزش بادی به اون طرف متمایل میشن بدم میآید
من مخلص تمام انسانهای یکرنگ و صادقم
صبح با دوستان عزیر و دانشجویان خوبم از اپتک بودم
خیلی هاشون هنوز خیلی خالصند
نمیخواهم این خلوصشون به مرور لکه دار شه
نمیخواهم اونها هم 10 سال بعد چیزی بشن که خیلی ها شدن
واسه همینه که من دوست دارم واقعا مثل یک دوست ،مثل یک همدم و یار واقعی کنارشون باشم
و محبتی که از تکتکشون میگیرم به من امید میده
ما باید جلو بریم
باید سعی کنیم هر جا که هستیم بهترین باشیم
غرور و حسد و ریا و حرص و آز رو باید در خودمون بکشیم
اون موقعست که احساس آزادی نه بلکه آزادگی رو حس خواهیم کرد و این حس گوارای وجودمون خواهد بود
بیایید سعی کنیم........