سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بار سفر بستم

خیلی حال غریبی دارم.

یک حس جدید و ناشناخته........

آخرین شبیست که در ایرانم و در اتاق خودم و از پشت کامپیوترم وبلاگمو مینویسم.

عمیق نفس میکشم.می خواهم ریه هایم از هوای وطنم پر بشه.

از لحظه لحظه زندگیم خاطره دارم.

همیشه خداحافظی و جدایی کار سختیه اما بعضاً  مهاجرت میشه بخشی از زندگیت که فصل جدیدی رو باز میکنه برات.

امروز عصر تعدادی از دوستان ،همکاران، و دانشجویان محل کارم به دیدنم آمدند.

تک تک شون رو نگاه میکردم و سعی میکردم دقیق به خاطر بسپارم.

کار با تمام سختی هاش دوستی ها و مهر و محبتهای عمیقی رو بینمون ایجاد کرد اما حیف که هر آغازی را پایانی ست.

فصل جدیدی برای همه ما با رفتن من باز میشه.

پدر و ماردم که میدونم چقدر دلواپس و ناراحتند........

آرش و آناهید که حالا با رفتنم مسئولیت های جدید تری رو پیدا میکنند

و دوستانی که در کنارم بودند و زندگی رو به اتفاق تجربه بردیم.

سال قبل این روزها هدفم تنها رفتن بود.

حالا این هدف دستیافتنی شده و هدف بعدی ام....................................

بهتره که چیزی نگم اما من دلتنگ همه میشم.

مامان زیبا، بابا مجید،آرش و آناهید

دوستای خوبم زهرا......... مهسا و ...............

همکارام ..........مهندس ناجی من از اون بحران،نسا،صنم،سولماز،آقای محمودی،علی آقا،آقای مسگری

تک تک دانشجوهایی که بخش شیرینی از کارم و دوستی هام بودند.

پسر و دخترا های جوونی که از ته دل واسه تک تک شون بهترین آرزوها رو دارم.

و دلم تنگ میشه واسه همه اون انسانهای خوبی که بی ریا در کنارم بودند و هر کدوم به نوعی دست من رو گرفتند.

مواظب خودتون باشیددددددددددددددددد.

برام دعا کنید................