گذشته ها گذشته
ساعت نزدیک یک و نیم صبح جمعه است.
خیلی خسته ام........شاید بهتره بگم از خستگی چشام باز نمیشه.
دیروز خیلی ناراحت شدم.برای کاری که اصلاً توش مقصر نبودم بی دلیل و خیلی بد بازخواست شدم و با من مثل یک دروغ گو رفتار شد در حالیکه من بیش از حد تصور راست و صادق هستم.در تمام روابطم همین طور بوده و هستم.حالا چه کارم باشه ......چه رابطه دوستی ام و چه روابط خانوادگیم.
به هر حال من اینو فهمیدم که بیگناه همیشه مجازات میشه.
تمام این جامعه داره پر افراد دروغ گو میشه که از ابتدای صبح تا پایان شب به هر نحوی صدها دروغ رو کنار هم میچینند.
اما دلیل این همه دروغ چیه......
دلیل زور گویی چیه....
دلیل ریا و حسادت چیه......
چرا این واژه ها برای من این قدر گنگه؟؟؟
حوالی ساعت 8 شب از محل کار بیرون اومدم و بی وقفه به خاطر اتفاقی که افتاده بود اشک می ریختم و کنترل گریه ام رو پشت رل و تو اون ترافیک سنگین نداشتم.
تمام اون لحظه به این فکر میکردم که تو در چنین لحظاتی واقعاً تنهایی...... خودت و خودت.
با اینکه الان هم ازریختن اون اشکها چشام میسوزه اما ناراحت نیستم.
شاید اشکهام بهترین رفیق غم ها و لحظات زندگیم هستند که پر تعدادظاهر می شند و با اون گرمی صورتم رو نوازش میکنند و بهم میگن ما هستیم........
شب منزل یکی از اقوام مهمان بودم.
مجلس خانوادگی خوب و شیرینی بود.
جائیکه در اون احساس راحتی میکردم و در کنار انسانهایی بودم که بینش وسیعی داشتند و مفهوم آزادی رو به معنای واقعی کلمه درک کرده بودند.
یکی از ترانه های قدیمی رو به اتفاق می خوندیم.......
مرا ..............
برای آخرین بار
خدا تو را نگهدار
که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت و ..........
بله......موقع خوندن این ترانه نمیدونم چطور تونستم آهی رو که داشت وجودم رو میسوزوند پنهان کنم.
گذشته ها گذشته و این منم به جستجوی سرنوشت.
من کسی نیستم که به خاطر ترس یا هرچیز دیگه ای از باورهایم بگذرم.
من سبک زندگیم و تک تک باورهامو دوست دارم و برایشون میجنگم حتی اگر این باورها از دید خیلی ها غیر طبیعی و یا عجیب باشه.
جسارت یکی از اون باورهاست که خیلی به اون اعتقاد دارم و همیشه جسارت دارم تا برای آنچه که محقم تلاش کنم و حقم را به اثبانیت برسانم.