سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زمینی بایر

کمی قبل طبقه بالا داشتم چای می خوردم که صدای آکاردئونی که از بیرون می اومد توجهم را به خودش جلب کرد.پرده آشپزخونه رو کنار زدم.

صحنه ای که دیدم باعث شد یک لحظه احساس گناه کنم.مردی که آکاردئون رو میزد یک کور بود و همسرش در حالیکه پاش به وضوح می لنگید نوزادی رو به پشتش بسته بود در حال حرکت به سوی پارک ال گلی بودند.

یک لحظه دلم بد جوری سوخت.من شامم رو خورده بودم و چایی بعد اون را صرف میکردم در حالیکه اونها هنوز به دنبال سیر کردن شکم خودشون و بچه شون چالش شبانشون رو شروع کرده بودند.

گاها تحت چنین شرایطی از عجز خودم در کمک به این افراد به خداوند گله میکنم با خودم میگویم کاش حداقل اون قدری میداشتم که شکم اون نوزاد سیر میشد و جای آرومی واسه خواب میداشت.

اما حیف که از این امکان بی بهره ام......

شاید واسه همینه که سعی میکنم فقط و فقط خوب باشم و خودم رو از هرچی بدی و ناپاکیه رها کنم.

من خیلی تنهام........خیلی زیاد

دیگه حرفهای مشترکم با اطرافیان و نزدیکانم داره به حداقل میرسه

اون هم شاید واسه اینه که به نوعی اونچه که من به اون فکر میکنم متمایز از مسائل عادی و نرمالیه که همه در موردش فکر میکنند.

نه ادعای برتری دارم و نه ادعای پستی و خفت.

تنها ادعای من انسان بودن است.

من در تمام مسیر زندگیم نتونستم از کنار اونهایی که همراه من بودند ساده و بی تفاوت بگذرم.

تنها افسوسم اینه که سرمایه روحی و جسمی ام 5 سال برای زمینی از بین رفت که اساساً بایر بود و من در اون به دنبال مزرعه ای پر از محصول بودم.

اما خوب الان حداقل دیگه میدونم که از هر زمینی به اندازه خودش انتظار محصول داشته باشم.