طوفانی از حرکت
چه دردی بزرگتر از اینکه حتی در نوشتن آنچه همچون فریادی راه گلویت را بسته عاجزی؟!!!
چه قدر سنگین است بار این زندگی...... تو هیچ جا تنها نیستی و نهایتاً تنها هستی.
دوربین انسانها در همه جا به دنبال توست.زیاد که میخندی مرتب به جستجوی علت شادی تو هستند و گرفته که هستی میخواهند دلیل ناراحتیت را بدانند.
چطور به آنها بگویی که آی آدما بذارید تنها باشم مثل اونچه که ذاتاً هستم و هستیم.
همه جا زیر نظری!همه جا باید جواب پس بدی!همه جا باید سعی کنی همرنگ باشی!
چقدر سخته مثل همه شدن!
چقدر سخته تفاوتها رو دیدن و خم به ابرو نیاوردن و خودت رو مثل دیگران کردن.
من این رنج را برای هیچ کسی غیر از خودم نمی خواهم.
نمی خواهم فرزندی داشته باشم.
مادران و پدران آینده مقابل چشمانم هستند،انسانهای عقده ای و کوته فکری که به تربیت مادران و پدرانی عجیب و بی منطق رشد کرده اند و تحت حاکمیت آنها خواه و نا خواه این عوامل در ذهنشان رسوخ نموده و هادی این موارد به ذهن فرزندانشان خواهد بود و این دور مسلسل وار پیش خواهد رفت.
چقدر فاصله بین خودم و بقیه حس میکنم......... انگار به این سرزمین تعلق ندارم.
مدتی ست مشکلی بس عجیب ذهنم را به خود مشغول کرده است.هیچ کاری از دستم ساخته نیست و همین ناتوانی سخت مرا می آزارد اما به این ایمان دارم که این موضوع به دست من و کسانی که اساساً طالب آنند قابل حل است و اگر به هردلیلی حل نشود من بازنده یک مبارزه خواهم بود اما ایمان دارم که چیزی به غیر از مرگ روی این کره خاکی لاینحل نیست.
تنها ایراد اساسی من آن است که با فکر عمیق روی موضوع به نوعی خودم را شکنجه میکنم اما من قوی هستم .البته نه هنوز آنقدر قوی که خود انتظار دارم ولی از زندگی آموختم که بازی های آن تورا مستحکم میکند.
دو روز قبل زمان محاوره با یکی از نزدیکترین دوستانم مدام به این فکر میکردم که کاش این سماجت و دقت را 5 سال پیش میداشتم اما 5 سال پیش گذشته و من هم اکنون در آستانه فردا ایستاده ام.
تمام تلاشم چیزی به جز انسان بودن نیست.
چیزی به جز آنچه خود آموخته ام و انتقال آن به آنهایی که میخواهند نیست.
من با واژه عدم تعهد بیگانه ام.
من نمیتوانم به حیاتم که توسط خدایم به من بخشیده شده و هر نفسی که از جانب او به من میرسد و در قبال آن شاید نفس های زیادی برای همیشه خاموش میشود بیتفاوت باشم.
من طالب تمام نفسهای متعهد این دنیا هستم که طوفانی از حرکت خواهد بود