شنبه ای دیگر!
شنبه ای دیگر!
امروز شنبه بود.یک شنبه دیگه!آغاز یک هفته ی دیگه از عمرم!
هوا اکثراً ابری و گرفته بود
با اینکه متولدپائیزم از پائیز بیزارم
چرا که پائیز به نوعی مرا به یاد مرگ و فنا می اندازد
همیشه فکرم آن بوده که عمیقاً یک انسان واقعی باشم
مگر نه ان است که اشرف مخلوقاتم
مگر نه آن است که همه فرشته ها پیش روی انسان سر به تعظیم فرود آورده اند
اما چرا هر روز اینقد از خودمان دور میشویم
چرا سعی نمیکنیم از کنا ر هم بودن،از شادی هم لذت ببریم
چرا اینقدر بد شدیم
کوندرا در کتا ب شوخی مینویسد:
زندگی با انسانهایی که دوست دارند تو را به سوی مرگ و زندان روانه کنند آسان نیست ،دوست داشتنشان آسان نیست،عشق ورزیدن به آنها آسان نیست.
کاش اینگونه نبود
همه ما به یک بیدار باش نیاز داریم!
خواب غفلت کافیست
ماسک ها را برداریم
کمی هم خودمان باشیم
از زندگی لذت ببریم!