يك توهم ،
كه مرا با خود برد ،
برد از مرز و زمان و هدفم
فكر هم فاسد شد
زير شلاق نگاهم،
دختر باكره اي را كه به اعدام سكوتم كشتم،
پسر نابغه اي را كه به چنگال سيه دست زمان بسپردم ،
حس كردم
آه ، مشت هايم كو ؟
خواهرم را كشتند ،
بي برادر ماندم ،
كشورم خانه ي فاسقه اي پست شده
عشق در من مرده ،
ماه در سايه ي خون غلتيده ،
فكر در من مرده !
شام امشب، مغز يك انسان است
بر سر سفره ي بي تدبيري
همه هستيم
شام را هم خورديم
گونه هارا پاك كرديم
بي تفاوت بر مزارش رفتيم
فكر ما فاسد بود
بي تفاوت بوديم
حق ما اين بود
بي تفاوت هستم
حق من اينست ...