مريم شايد اولين كسي بودم كه امروز صبح مطالب تو رو خوندم. حست حس غريبي.
ديروز زير اون بارون تند راه ميرفتم اما احساس مي كردم مثل آسمون اين شهر كه بعد از مدتها خودشو بالاخره خالي كرد نمي تونم دلمو خالي كنم. دلي كه سال هاست مامن دردو غمه و هيچ دلي و هيچ پناهي واسه اين همه غم پيدا نكرد. ديروز روز عجيبي واسه همه ادمهايي بود كه يه روزي دلشون محل پرورش عشق بود و الان ...
ديروز واسه هر كسي تعبيري داشت و واسه من آسمون گرفته دلم رو به يادم انداخت و اينكه چقدر زيبا مي تونه پاك و آبي بشه.
درست مثل آبي آسمون بعد از بارون.
Nesa Madanlou