سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به عقب بر نمیگردم

نمی تونم جلو اشکامو بگیرم اما با این حال مینویسم چون آرومم میکنه

کمی قبل بعد حدود 3 هفته حضورم در ایران رفتم که از پدرم خداحافظی کنم

نمیدونم چرا اینبار حیلی عجیب بود

شکستم وقتی اون اشکها و دلتنگی پدرم  رو دیدم

خیلی سعی کردم اما اشکهام بی مهابا سرازیر شد

همیشه از مرگ هراسی نداشتم اما حالا میترسم

نه برای خودم...نمیخواهم ناراحتی نبودنم اونها رو عذاب بده

میخواهم زنده بودنم اونها رو زنده و سر پا نگه داره

یک لحظه از رفتنم احساس عذاب کردم

چهره پدرم حیلی پیر شده..... شاید الان بیش از هر موقعی به حضورم نیاز داره و من دارم میروم

چون موندن در اینجا یعنی زندگی و تکرار خاطراتی که.................

شب عجیبیه

بلافاصله رفتم و زیر دوش ایستادم تا سوزش اشکام رو که رو صورتم سرازیر میشد کمتر حس کنم

کی میدونه چه روز هایی سپری شده

کی میدونه چقدر اشک ریختم و در تنهایی همدم خودم بودم.................

 

 

این بار خیلی از بجه های عزیزم پسرو دخترای گلم تو اپتک ازم گله مند شدند

اما همهشون باید بدونن که چقدر دوسشون دارم و همیشه در کنارشون خواهم بود

مهم نیست که بقیه چی میگن یا چه قدر میخواهن به ما آسیب بزنن

ما همه با هم هستیم

در غم و شادی کنار هم بودیم و خواهیم بود

اما من بنا به رعایت حال خودم و اونها کمی دورتر ایستادم تا واکنش خیلی ها رو ببینم

مرتضی مهربون.....آینور.......سولماز..مسعود خوبم.....تک تک شماهایی که تمام سعی تون رو کردین که وحدتمون حفظ بشه مطمئن باشید که شده و من همیشه همون خانم نوشاد هستم

خیلی مواظب خودتون باشید

من باز دارم میرم

سفر چقدر تلخه

جدایی از خانواده

جدایی از مادری که نگاهش کلی حرف داره

برادری که معصومیتش تو رو مجذوب میکنه

اما این سفر پلی برای مسیری جدیده

به عقب بر نمیگردم

اما وقتی عقب رو نگاه میکنم میبینم چه جاده سختی رو سپری کردم و چه گردنه های سخت تری ممکنه پیش روم باشه

اما اونچه که برام مهمه اینه که تا هستم مبارزه خواهم کرد

 


شکر تو از هزار نتوانم گفت

    نظر

هوا ابری و گرفتست.

بر خلاف همیشه که از هوای ابری بدم می یاد امروز این هوا رو دوست دارم

چون برگشتم به خونه.........

همیشه هوای ایران سرمستم میکنه......... به این خاک تعلق خاطر دارم

درسته که رفتم و دور شدم اما وجودم به این خاک بسته است

همیشه به آوردن اسمش احساس غرور کردم.

باید هم این طور بود به نظرم قلب هر ایرانی که برای ایران نتپد بهتر است که هرگز نتپد.

بودن در کنار مادرم حس بینظیریست

هر چقدر کنارشم همون قدر بیشتر بهش احساس نیاز میکنم

چقدر سخته مادر بودن

همیشه از مادر شدن میترسم

مسئولیت بسیار سنگینیه

اما میتونم بگم یکی از زیباترین نعمت هاست

چه کسی در این دنیا به اندازه یک مادر دوستت داره....

زمانی به عشق باور داشتم اما الان دیگه مفهوم عشق ساختار دیگری تو ذهنم پیدا کرده

من یاد گرفتم که همون عشقی که خداوند نسبت به بنده هایش ارزونی داشته رو بتونم تو تمام بخشهای زندگیم جاری کنم

آماجم چیزی جز درستی و صداقت نیست

نمیتونم فیلم بازی کنم

همین هستم که هستم

درسته که خیلی سخته اما من مریم هستم

با این سبک و سیاق زندگی

نمی خواهم بد باشم

خدای بزگ و مهربون که همیشه در کنارمی

من رو در مسیر پاکی ها و درستی ها هدایت کن و فدرت ایستادگی در برابر وسوسه ها رو به من اعطا کن.......

تو بهترینی

شکر تو از هزار نتوانم گفت.........

 

 

 


به دستهاتون روی صفحه کلید نگاه کنید

واپسین ساعات روز شنبه رو دارم سپری میکنم.

نمیدونم چرا اینقدر گرفته ام.

احساس خفگی میکنم.

شب بعد بیرون اومدن از خونه برادرم آرش بی مهابا اشک میریختم

با خودم فکر میکردم چرا؟

چرا اینقد ردارم فکر میکنم.چرا نمیتونم مثل همه راحت و بی خیال باشم.

چرا نمیتونم از کنار آدما به سادگی بگذرم.

نمیخوان منو ببینند......

نادر افرادی که منو میبنن و میفهمن ازم دورن.....

من بدم.......

واقعا نمیتونم بپذیرم که بشینم و راحت مسائل رو ببینم

نمیتونم ببینم عده ای عذاب میکشن

یک نفر مریضه....کسی که شاید هرکسی جای من بود بی اعتنا میگذشت از شنیدن این خبر

اما من نمیتونم

از اینکه به دلیل بیجنبگی و کم ظرفیت بودن انسانها نمیتونم کاری کنم عصبانیم.

آخه مگه فقط من باید همه چی رو ببینم

چرا من باید به همه چی فکر کنم

من نمیتونم مکار باشم

این چیزیه که در تربیت و ذات من گنجانده نشده

اما مدام با انسانهای مکار،حیله گر،طمعکار و چاپلوس روبه رو میشم که به خاطر منافعشون حاضرند که هر کاری بکنند

اما من نمیتونم.....

شاید لیاقت مومن  بودن رو نداشته باشم اما به این افتخار میکنم که نه تنها حق کسی رو نخوردم بلکه تا جائی که در توان داشتم سعی کردم به احقاق حق افراد کمک کنم

زمانی بود که به خداوند گله میکردم که چرا در یک رشته مالی تحصیل میکنم

چون از پول متنفر بودم

اما الان از خداوند شاکرم

چون تو زندگیم معنای واقعی پول رو حس کردم و شاید بتونم با آگاهی از مسائل مربوط به پول جلو خیلی بحرانها رو بگیرم

هنوز هم دارم آرمانی فکر میکنم

هنوز هم امیدوارم

نوشتن این دردها و گله ها آرومم میکنه

آدم محافظه کاری نیستم

انسان در این دنیا چیزی نداره که از دست بده

من همیشه شاکرم........

از همه چیز

صبح توی داروخانه که خرید میکردم وقتی به انگشتهای خانوم نسخه پیچ دقت کردم دیدم کاملا غیر طبیعی و بهم چسبیده ست

وقتی به ماشین رسیدم و دستهای خودم رو روی فرمون ماشین دیدم ناخود آگاه اشک ریختم

چرا نمی آئیم ببینیم این همه قشنگی وصف ناپذیری رو که خداوند به ما هدیه کرده؟!!!!

چقدر حرص،چقدر آز.......

به کجا داریم میریم......

مگه نمیدونیم آخرش قراره زیر خروارها خاک دفن بشم و بپوسیم

افسوس و صد افسوس که ما دانسته داریم خطا میکنیم

سعی میکنیم توجیه کنیم کارامونو..........

قبل رفتن کاملا عجیب شدم.

شاید این رفتنتم یک آغازه....

یک حرکت

من هیچ وقت نتونستنم تو سکون باشم

من تو سکون مرداب میشم

دوست دارم دریا باشم............

به دستهاتون روی صفحه کلید نگاه کنید ............

حتی این دستهایی که ندید میگیریمشون آرزوی خیلی آدماست