سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

من می بخشمشون!

امروز یک روز جمعه بعد یک هفته ی پر کار و طاقت فرساست.

هفته ای که پشت سر گذاشتم پر بود از اتفاقات عجیب و غریب و آگاه کننده.

اواسط هفته خواب عجیبی رو دیدم که عمیقاً روم تاثیر گذاشت و صبح روز بعدش تمام مدت به این موضوع فکر می کردم که چرا اون فضا و اون آدم رو تو خوابم دیدم.

عصر که به خونه رسیدم و اون تماس تلفنی اتفاق افتاد انگار پنجره جدیدی به رویم گشوده شد و چقدر از اقدامی که در زمینه اون امر خاص گرفته بودم لذت بردم.

هر چند که فهمیدن خیلی چیزا روحم رو شدیداً آزرد ولی خوشحالم که من از تمامی امتحانات سربلند بیرون اومدم، اما نگران آینده افراد زیادی هستم که ممکنه آسیب های جدی ببینن اما من کار خودم رو کردم و در کمال صداقت هر آنچه که لازم بود رو انجام دادم.

از اون روز به بعد خیلی تو فکرم........

مدام به این موضوع می اندیشم که خداوند وقتی میخواد راهی هموار بشه اون رو هموار میکنه.

شاید زخمی که من از زندگی ور داشتم دردناک بود ، اما داره ترمیم میشه و حتی در آینده ممکنه یک کوچولو فقط جاش بمونه اما درمان و ترمیم این زخم و تحمل درددش در همون ابتدا به من کمک کرده که الان دکتر و پرستار خوبی باشم.

حس تازه ای در من به وجود اومده.......

یک چیزی که من رو داره نسبت به فردا و فرداهای پیش رویم امیدوار میکنه.

میدونم که خیلی اتفاقات و مسائل ممکنه پیش رویم باشه.

میدونم که فرازو نشیب و رکود در کنار هم تو زندگیت رقم میخوره و انسانهای زیادی پاشون به حیات تو وا میشه که میتونند نقشهای متفاوتی رو داشته باشن.

اما من تمام تلاشم اینه که مثل یک انسان واقعی زندگی کنم.

زندگی صحنه فیلم های ملودرام و عشقی و یا فیلم های اکشن و تخیلی نیست.

زندگی زندگیست.

هر لحظه اون غیر قابل پیش بینی و جدیده برای خودش.

زمانی بود که تو رویاها سیر میکردم و افراد رو هم مطابق با اون رویاها تو ذهنم میچیدم

اما زمان رویا پردازیهام تموم شده و حالا همه چیز رو بیش از حد تصورواقعی میبینم.

تمام سعی ام رو دارم میکنم که با اهدافم پیش بروم .

تمام آدمهایی رو که دارن در کنارم کمکم میکنند و به هر عنوانی همراه و همدل من هستند دوست دارم و ازشون ممنونم.

مادرم،پدرم،آرش و آناهید،زهرا بینظیرترین دوستم،مریم،و تمام دوستانی که اونقدر پررنگ در کنارم هستند که تا عمر دارم فراموششون نمیکنم و همیشه در صدد جبران الطافشون خواهم بود و میبخشم تمام اونهایی رو که به دلیل نا آگاهیشون منو رنجوندند اما در عین حال تجربه های بد زیادی رو به من آموختندکه دید من رو نسبت به اصل زندگی وسعت بخشید.

 


من و آبی!!!!

یک هفته تعطیلات تابستونی تموم شد.

هفته خوبی بود.یا شاید بهتره بگم من ازش راضی بودم.چون باز هم در کلاس درس این هفته افراد و شرایط زیادی را آموختم و تجربه کردم.

از شناختن آدما لذت میبرم.چون هر کدومشون خصوصیاتی دارن که خیلی قشنگه و در عین حال خصوصیاتی که به همون حد زشته و تو باید سعی کنی یک جوری این الاکلنگ رو به تعادل برسونی .........

یک کسی با عنوان یک غریبه برام نظر گذاشته بود که بهتره به فکر آینده باشم و عنوان کرده بود که اینکه نمیخواهم افسار زندگیمو به دست کسی بدم حاکی از غرورکاذبه....

اما برای چی؟

من که غروری ندارم.

بارها گفتم که اون رو شکستم.

عاشق شدن عالیه.......

اما عشق واقعی اونه که تو بال پرواز معشوقت باشی نه زنجیری به پاش.....

دو انسان کامل زمانی که عاشق هم باشن در کنار هم به کمال میرسن..........

 

من به فکر آینده ای آرمانی هستم اما گذشته ام رو نمیتونم فراموش کنم چرا که هر آنچه هم اکنون دارم به گذشته ام بر میگردد.

در این تعطیلات فیلم آبی رو که یکی از دوستان خیلی خوبم به من داده بود چند بار دیدم.

از بازی زیبای بینوش و موسیقی بینظیر فیلم که بگذرم فیلم بسیار غنی بود

شاید یک جورایی خودم رو تو آبی دیدم.

همون تو خودت بودنها،تنها سیر کردنها،همه چی حتی گدای خیابون رو دقیق دیدن و تنها شناکردنها رو...........

خیلی زیبا بود.

من حس میکنم زیادی دارم از همه متمایز میشم.نمیدونم آیا این همه تمایز خوبه.؟؟

گاهاً نگران میشم......

با خودم میگم تا کی میتونم این طور باشم.

همه چی رو یک طور دیگه ببینم.

آیا واقعاً همه چی همون طوریه که من میبینم.

اگر اینطوریه چرا بقیه اینطور نمیبینن.

الان موسیقی فوق العاده باخ تو اتاقم طنین انداخته............

چقدر کاراش قشنگه هر بار که میشنوی زنده میشی...

میتونی زندگی رو تو تک تک نتهاش حس کنی.

فردا باز میرم سرکار........

شاید روزهای پایانی باشه

میخواهم همه چی مرتب باشه.

چون نمیتونم با بی تعهد بودن به کارام به وجدان خودم خیانت کنم.

من نسبت به همه چی حس تعهد و دلسوزی دارم اما زمانی که این حس خالصانه من ندید گرفته بشه و از کنارش به سادگی رد بشن شدیداً بی اعتنا میشم و دیگه بود و نبود اون کس با موضوع هیچ اهمیتی رو برام پیدا نمیکنه..............

شاید به قول همون غریبه بر خلاف ظاهر قوی، حساس و شکننده ام اما هر آنچه که هستم خائن به زندگی خودم و دیگران نیستم ..................

 


آه ای حلزون

    نظر

بی تو دنیا شبانه ویران باد

بی تو هر گلشنی بیابان باد

بی تو فصلی نمیشناسم من

همه ایام پر ز باران باد

این شعر رو از لابه لای کاغذام پیدا کردم که یک دوست چندین سال  پیش برام نوشته بود و نمیدونم مال خودش بود  یا اینکه شعر کس دیگه ای بود.؟!

 مفهوم بی تو برام هزاران معنی داره.......

بی تو .............

من کی هستم؟

چه دارم؟

چه میکنم؟

بودنم چه چیزی رو به همراه داره!

تازگی ها از خودم میترسم.حس میکنم به طرز خیلی بدی سنگ دل شدم.

هرچند که میدونم سنگدلی من در مقایسه با بقیه باز هم اوج مهرو محبته و دل رحمیه.

اما خود این مدلیم، منو یک جورایی نگران کرده.

البته این موضوع نتیجه برخورد انسان نماهایست که تو زندگی دیدم و باهاشون بودم.

نمیدونم چرا حالم از همه بهم میخوره.

یک جورایی از تمام آدمای دور و برم بدم میاد.

شاید تنها دلیلش هم اینه که انرِژی عجیبی رو در خوندن چهره واقعی و ذاتیشون پیدا کردم و وقتی کلمات محبت آمیز و نگاههای به ظاهر سرشار از مهرو محبتشون رو میبینم و از سوی دیگه زیر اون چشما و رفتارها ریا و حسادت و یک جور دشمنی رو حس میکنم احساس تهوع بهم دست میده.

چرا که من خودم رو خیلی خالص کردم.نمیخواهم کثیف و رذل باشم......نمی خواهم دو رو و ریا کار باشم.

گاهاً فکر میکنم کاش هنوز یک دختر بچه بودم.....

و همه با من مثل یک دختر بچه رفتار میکردند.

اما من الان یک آدم بزرگ شدم و ناچارم مثل آدم بزرگا رفتار کنم.

اما اصلاً رفتار آدم بزرگا رو دوست ندارم

آدم بزرگای گنده دماغی رو که فقط من من میکنند و مثل یک حباب بزرگ و بزرگتر میشند و همون قدر زودتر در آستانه فنا شدن قرار میگیرند.

من یکه تاز زندگی خودم هستم

به حیاتم عشق میورزم و بنا به رسالتی که خداوند از لحظه آفرینش در وجودم نهاده سعی دارم که بهترین باشم.

آه ای حلزون از کوهستان فوجی بالا برو

اما آرام آرام...............